سلام
امشب دلم میخواد تا صبح حرف بزنم. فضای تلگرام برام عوض شده، دوست دارم اینجا بنویسم که کمتر خونده بشه یا ناشناختهتر باشه. شاید هم اونقدر متن رو طویل نوشتم که حتی وقتی کسی تو تلگرام باهاش مواجه شد، حوصله خوندن مطالب غیرمفیدم رو نداشت و همون اول از خوندنشون منصرف شد. دیشب یعنی شب بیست و یکم ماه رمضون، شبِ قدر حال و هوای حرم و مشهد بارونی بود. و بسیار زیبا دیدن تصاویر حرم منو یاد خاطرهای انداخت. من اولین بار سال ۷۶ به مشهد مشرف شده
بودم که چیزی از حرم و صحنها یادم نمیاد. فقط یک شب منو رو گذاشتن کنار زیر گذری و پشت سرم حرم بود تا از من عکس بگیرن یادمه با نگاه کردن به پایین میترسیدم، یک چند صحنه هم از هتلمون و قطار به یاد دارم.
اما از کودکی عاشق کربلا رفتن بودم، تا اینکه سال ۸۸ داییماینا ثبت نام کردن و به من گفت تو نمیای؟ گفتم دایی من خدمت سربازی نرفتم. همونجا با یکی حرف زد و بعد به خونمون زنگ زد که اون شخص میگه اگر پدر و مادرش راضی باشن من حل میکنم و واقعا با زحمتهای فراوان و به طور معجزه از مرز خارج شدم، یعنی پاسپورتم برا ۴ روز ویزا داشت. اما قانونی بود. سفرِ عجیبی بود اما من قدر ندونستم.
سه سال بعد خالهام اینا با داماد هاش و با ماشینای خودشون میرفتن مشهد که منو و خواهر و مامانم هم باهاشون رفتیم. راستش هنوز با امام رضا ع انس نگرفته بودم. هرچند زیارت میکردم و حاجتهامو خواستم. که بعدا برآورده شد. اما میگفتم یا امام رضا ع من کربلا رو بیشتر از مشهدت دوست دارم. و میگفتم که گمونم خودتم کربلا رو دوست داری و بهم حق میدی.
از اون سفر هم برگشتیم و سال ۹۴ شد. سال ۹۴ سال عجیبی بود برام. خیلی عجیب. مخصوصا اون اواخر سال، اسفندماه بود که بدجور داغون بودم و به کسی چیز جانم فدای مادر...
ادامه مطلبما را در سایت جانم فدای مادر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8mamdk2 بازدید : 93 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 18:12